یه بغضی تو گلومه که ، منو از ریشه سوزونده
به جز همین یه قاب عکس ، واسه من از تو چی مونده ؟
تو آسون پا گذاشتی رو تموم خاطراتمون
همون بهتر که این عشقُ بریزی از دلت بیرون
یه حسی تو دلم میگه :
تو دیگه بر نمیگردی
دیگه حرفی نزن با من ،
واسه ابراز همدردی …
نگو این زندگی بی من ، واست میگذره به سختی
شنیدم همه جا گفتی ، کنار اون چه خوشبختی
تموم زندگیم اینه : آره ! همین یه قاب عکس !
تو هم عکس منو داری ، روی طاقچه س ! ولی بر عکس!
نظرات شما عزیزان:
vorojak 
ساعت10:03---30 فروردين 1391
ziba bood
|